نیر یزد صد سال قبل از این ( تاریخ اجتماعی )
بخش سوٌم از خاطرات میرزا جواد آیت اللهی
در آن حوالی 1290 - 1295 هجری شمسی هنوز مصرف قند و چای در بیشتر خانوارهای شهری متداول نشده بود ، جنبه فانتزی داشت و بیشتر منحصر به میهمانی هایشان می شد ؛ تا چه رسد به شهر های کوچکتر و روستاها ، میهمانی دادن و میهمانی گرفتن هم نادر بود و دید و باز دید عملا" در مراکز تجمع ، مثل لردها و میدان ها و بازارچه ها و جلوی مغازه ها در روستاها برای مردان بیکار و مرفه که همه روزه صبح و عصر در آنجا گرد می آمدند ؛ و جلوی ورودی برخی از خانه ها برای زنان ، صورت می گرفت .
پس یکی از راههای اثبات دوستی ، دادن « سوغات » ، « هدیه » ( پیشکش ، خلعت ، و...) و « تبرک » بود که این هدیه معمولا" به دونوع اساسی تقسیم می
1 - محصولات تولیدی شخصی خانوارها
2 - انواع غذا
هدیه کردنِ حاصل باغ شخصی نه تنها رسم ، بلکه در موردی سنٌت ، و حتی یک تقبٌد اجتماعی بود: همسایه ای که زردآلو داشت تقریبا" غیر ممکن بود که لااقل یک بار در سال ظرفی از زرد آلو به همسایه ای که زرد آلو نداشت هدیه نکند ... و البته چنین تبادلاتی نزد اکثر قریب به اتفاق مردم نیر بدون توقع جبران از طرف مقابل بود ؛ گرچه غالبا" ، در عمل ، از طرف مقابل هم جبران می شد . البته میوه سردرختی حکم دیگری داشت و مثلا" اگر خیارسبز - کدو - نعناع و امثال آن را هدیه می کردند ، با کمی تعارف حاضر به دریافت بهای آن ، به هر صورت ، هم بودند ( پول کمیاب بود ) .
امروز(1) شاید باور نکردنی باشد که آن روزها حتی فلان گیاه کوهی مثل « گل کنو » ، یا حتی ده دانه بادام تلخ ، و به خصوص سنجد و توت خشک هم جزو هدایای روستائیان اطراف نیر به یزدی های به ییلاق آمده ای چون ما قرارداشت ؛ و اکثرا" هم آن روستائیان ، که اکثرا" از شمال غربی نیر می آمدند ،در مقابل ، توقع یک تکٌه قند ( و نه یک کله قند که فوق العاده گران بود ) ، و مثلا" باورتان نمی شود که فقط یک تکه 100 گرمی قند ، یا 50 گرمی نبات ، داشتند ؛
در ست است که در حوالی سال 1320 ش قیمت یک کیلو قند به ده - پانزده برابر قیمت یک کیلو توت خشک رسیده بود ، امٌا این قیمت در روستاهای دامنه جنوبی شیرکوه در همان 1290 - 1295 ش ، اگر قند یافت می شد ، یک به صد بود ! . یعنی اگر می خواستند معامله کنند باید حدود صد کیلو توت خشک بدهند تا یک کیلو قند دریافت دارند
سال 1290 شمسی ، حالا یا یک سال دیر تر یا به خصوص یک سال زودتر ، حدودا" پنج ساله بودم . پدرم ، حاج میرزا علی تابستانها و به عنوان ییلاق یزد ، امام جماعت مسجد نیر بودند . امامت آن مسجد تابستان های نیر از اجداد حاج عزیز چیت ساز به ایشان و از ایشان به احفادشان تا پدرم رسیده بود .
جشن نیمه شعبان هرگز مثل این جشن در یزد نیود که شهر را چراغانی می کردند ، و...
مردم فقیر بودند و تازه از زیر بار خشکسالی های متمادی در آمده بودند ؛ و تا آنجا که یادم می آید به جای هدیه دادن به روحانی بزرگ نیر چشم به راه هدیه گرفتن از وی بودند ؛ به ویژه که پدرم جدٌ اندر جدٌ از ملٌاکان آن منطقه بودند و مردم می دانستند که والده ام نیز دختر آقا آسید یحیی با املاک متعدد میراثی و خود نیز دارای املاکی در حسن آیاد رستاق و نصر آباد و غیره بودند ؛ و در هرحال از ثروتمندان ناحیه نیز به شمار می رفتیم .
در جشن نیمه شعبان نیر که بیشتر بین نماز های ظهر و عصر در مسجد نیر برقرار می شد یکنفر با گلابپاش می آمد و کف دست هریک از حاضران چند قطره گلاب می ریخت که آنها هم با ذکر صلواة آن را به صورتشان میمالیدند ؛ معدودی به لباسشان هم می زدند . برخی به هر نفر یک دانه نقل می دادند ، برخی آبنبات می دادند ؛ یک سال یکنفر نخود چی - کشمش داد و به خصوص یک سال یکی از شهریان به ییلاق آمده به هر نفر یک جوز قند داد که به دهان همه مزٌه کرده بود ... برادر همین حاجی هم به گروهی از مردم آش نذری داده بود ...
از ما هم توقع داشتند که آن سال به هر خانه یک ظرف کوچک « حلوا آرتک » دادیم ؛ و سر همین موضوع ، و به خصوص در مورد آرد مصرفی خود تا آرد آن سال برسد در مضیقه افتادیم . چون نیر محل کوچکی نبود و ما به هرخانواری یک ظرف حلوا داده بودیم ؛ و مردم هم بیشتر می گفتند که متبرک است و نمی شد که حتی به یک خانه هم نداد ... بگمانم آن روزها حلوا آرتک برای اکثر مردم به جای آنکه یک « شیرینی » باشد یک غذا ( خورش ) بود که با نان ، به ویژه نان جو ، می خوردند...
(1) علیرضا آیت اللهی : آنچه که اینجا می آید خاطراتی از آقا میرزا جواد ، اکثرا" در حضور و به کمک والده ایشان ، است که در مواردی به کمک عمویشان تکمیل شده است ؛ لیکن دقیقا" در زمان نقل خاطره ، حوالی 1345 ، یادداشت نشده و تحریر اینجانب است و « الانسان جایز الخطا » ؛ هرگونه تصحیحی ، به ویژه از سوی اهالی نیر ، برسد بر چشم منٌت می گذاریم ؛ منتهی این را هم یاد آور وی شویم که ما از دورانی مینویسیم که ، از قحطی وحشتناک سال 1288 ، و زمانی که مردم فلان شهر بزرگ شمال شرقی نیر گوشت الاغ و مردم فلان شهر بزرگ جنوب شرقی نیر پوست سگ می خورده اند ، چندان نمی گذشته است و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل